بنام خدا

شهر رویاها

بنام خدا

شهر رویاها

عملم

سلام 

هفته پیش امروز صب ساعت هشت و نیم رفتیم بیمارستان کلی منتظر موندیم تا اتاق خالی شد دیگه رفتم اتاقم یه بلوز شلوار صورتی مخصوص قبل عمل بهم دادن خوش رنگ بود ولی با یه کلاه ک دورش کش داشت از وقتی کلاه رو سرم کردم سر دردم شروع شد ...از اون طرفم از گشنگی در حال ضعف بودم  همجو منتظر شدیم :/ تا ساعت  دو شد ک پرستار اسممو صدا کرد ک بیا برو پایین قرص بخور و برگرد...رفتم قرص خوردم و برگشتم گانم رو پوشیدم و دوباره با پرستار خان رفتیم پایین پرستار خان تحویل اتاق عمل داد منو رفت...اقا پامو ک تو اتای عمل گذاشتم دلم ریخت واقعا ترسیده بودم رو تخت خوابیدم  ک دکتر با انرژی و لبخند همیشگیش امد...یکی از خانمای ک بالا سرم بود شروع کرد درمورد ناخنام پرسید ک چقد خوشگلنو کجا کاورشون کردی بعد دکتر حالمو پرسید گفتم خوبه حالم ولی توروخدا یه جوری عمل کنید ک به دفعه دوم نرسه من میترسم از عمل ک دکتر یکی زد رو مماخم گفت خو اصلا عمل نکن همجو ک داشتم به این حرکتش فک میکردم چشمام بسته شد...

عجیبترین جای عمل همین لحظه بهوش امدنم تو اتاق ریکاوری بود ...بیدار ک شدم حق حق گریه میکردم و اسم عشقم رو صدا میکردم(حاضرم قسم بخورم ک حتی یه هفته بود بهش فکرم نکرده بودم)چطور امکان داشت...اسمشو صدا میکردم و حق حق گریه میکردم ...که یه پرستار مهربون ک اقا هم بود امد بالا سرم چهرشو اصلا نمیدیدم همه جا تار بود ولی یادمه ک اقا بود امد به سرمم یه چیزی تزریق کرد فک کنم مسکن بود همشم بهم میگفت اروم باش اروم باش...و  دستمو تو دستاش گرفت و بهم گفت اروم باش...واقعا ارامش بهم داد من ک ندیدم کی بود ولی واقعا خدا خیرش بده ارومم کرد ...واقعا کادر بیمارستانی چه پزشکا چه پرستارا واسه مریض مث فرشتن...هر وقت اون لحظه ک اونقد ناراحت بودم و اون ارامشی ک اون فرشته بهم داد رو یادم میاد اشکم میریزه ایشالا همه پزشکا و پرستارای مهربونمون سلامت باشن و خدا خیرشون بده  و کلا هیچ موجودی بیمار نشه ...آمین...

سختی عمل از اون لحظه ک وارد اتاقم شدم شروع شد داداشم اینا خانمش مامانم همه بودن  و من فقط گریه میکردم و دستاشونو  میگرفتم...خیلی سخت بود همش میگفتم ببین چه اشتباهی کردم تن سالممو انداختم به عمل :(

شب رو بیمارستان بودیم بعد  ک امدیم خونه مشکل اصلیم این بود ک باید سعی میکردم به پشت بخوابم ولی عادت نداشتم:(


سختی بعدی دراردن  تامپون ها بود انگار ک مغزم رو میکشیدن بیرون

بعدش ک همین امروز رفتم گچ و بخیهامو باز کردم نتیجه خوبه منتها زمان مونده ک معلوم بشه نتیجه اصلی ولی هیچ وقت دیگه هیچ عمل زیبایی نمیکنم خیلی سخته :(

نظرات 2 + ارسال نظر
شایان شنبه 21 بهمن 1396 ساعت 20:41 http://florentino.blogsky.com

کل پستات دو خطی ن حالا فک کن چه ماجرایی شده عمل که انقد نوشتی.
این بعد عمل که میگی گند زدم به خودم رفت عادیه. همه همین فکر میکنن. یکم صبر کنی جا بیوفته دماغت خوب میشی :))))))

حالا فک کن من برم عمل... احتمالا دکتر باید یه پتک بگیره..بره رو تخت یه پا اینور یه پل اونور..یه تف بندازه کف دستش شروع کنه پتک زدن که کامل تخریب شه بعد عمل های بعدی فوندانسیون ببنده و به امید خدا بازسازی مجدد!

اگه پستام دو خطیه چون تا حالا هیچی انقد مهم نبوده ک بخوام جز به جز بنویسمش قدیما تو پیجای قبلیم بچها میدونن همیشه طولانی مینوشتم ولی الان اون قسمتای ک مهمه مینویسم متاسفانه عمله اذیتم کرد واسه همین کلش بنظرم مهمه....
ظاهرشو راضیم الان ولی یکم سخت نفس میکشم...
عب نداره بابا نرد باید بینیش بزرگ باشه اونجوری جذابتره :)

سعید پنج‌شنبه 19 بهمن 1396 ساعت 22:28 http://anti-efsha.blogsky.com

سلام. اصلاً این متخصصای بیهوشی عادت دارن آدمها رو بذارن سر کار! زیاد از این داستانا شنیدم!

اگر به ما هم سری بزنید، خوشحال می شویم.

نه بابا ناخنام قشنگن واقعا :(

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.