بنام خدا

شهر رویاها

بنام خدا

شهر رویاها

پدرانه

پدر دوستم فوت کرد خیلی ناگهانی...

امروز صب روز سوم فوتش بود دوتایی رفتیم سرخاک من خواستم تنها بمونه یکم راحت باشه ...رفتم به بهونه گل خریدن وقتی برگشتم حدود نیم کیلومتر مونده به مزار باباش صدای زجهاشو و گریهای بلندش رو شنیدم وقتی نزدیک تر شدم به  وی خودم نیاوردم اصلا اونم به روی خودش نیاورد خیلی دلم گرفت :(


به عنوان یه دختری ک تو هشت سالگی پدرش فوت کرده درکش میکنم ولی فک کنم غم اون سنگینتره چون الان تو سن ۲۳سالگی درکش از من ک هشت سالم بود خیلی بیشتره‌...ایشالا خدا کمکمون کنه و به عزیزمنم صبر بده...آمین

خستگی

خسته شدیم هر ماه یه اتفاق بد و دلخراش میفته:(