بنام خدا

شهر رویاها

بنام خدا

شهر رویاها

پدرانه

پدر دوستم فوت کرد خیلی ناگهانی...

امروز صب روز سوم فوتش بود دوتایی رفتیم سرخاک من خواستم تنها بمونه یکم راحت باشه ...رفتم به بهونه گل خریدن وقتی برگشتم حدود نیم کیلومتر مونده به مزار باباش صدای زجهاشو و گریهای بلندش رو شنیدم وقتی نزدیک تر شدم به  وی خودم نیاوردم اصلا اونم به روی خودش نیاورد خیلی دلم گرفت :(


به عنوان یه دختری ک تو هشت سالگی پدرش فوت کرده درکش میکنم ولی فک کنم غم اون سنگینتره چون الان تو سن ۲۳سالگی درکش از من ک هشت سالم بود خیلی بیشتره‌...ایشالا خدا کمکمون کنه و به عزیزمنم صبر بده...آمین

نظرات 5 + ارسال نظر
معلوم الحال دوشنبه 28 اسفند 1396 ساعت 12:22 http://daneshjoyezaban.mihanblog.com/

خدا رحمتش کنه

خیلی ممنون معلوم جان‌

نسیم چهارشنبه 23 اسفند 1396 ساعت 23:26 http://www.mannevesht73.blogfa.com

چه سخت....

خیلی...

ربولی حسن کور جمعه 11 اسفند 1396 ساعت 16:22 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
واقعا سخته

سلام بله خیلی :(

ابانا سه‌شنبه 8 اسفند 1396 ساعت 16:00

اخخخخ... خدا بیامرزدشون.

خدا پدرتو بیامرزه آبانای عزیزم

Shayan دوشنبه 7 اسفند 1396 ساعت 00:03 http://florentino.blogsky.com

عموم فوت شد دوماه پیشت.. اون لحظه آخر که همه رفته بودن و بچه هاش مونده بودن یه ماتم عجیبی داشت... انگار زمین نمیچرخید و از آسمون ماتم می بارید..
عجیب و غم انگیز

واقعا خیلی بد اون روزا..خدابیامرزه همشون همچنین عموتو اقا شایان

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.