بنام خدا

شهر رویاها

بنام خدا

شهر رویاها

...

سلام

روز خوبی نداشتم از بد شانسیم امروز تو خیابون کسیو دیدم ک واقعا ناراحتم کرده بود قبلا و مجبورم شدم باهاش سلام علیک کنم...امروز یه دعوا خانوادگیم داشتیم...حس میکنم هرچی رو میخوام درست کنم باز از یه جا دیگه همه چی خراب میشه...گاهی حس میکنم واقعا پسر دوست بودن مادر و پدرا تو ایران ذاتیه و هیچ جوره کنار نمیره‌‌‌‌‌‌...کاش یه خواهر بزرگتر داشتم...کاش میشد امشب بخوابم و چند سال بعد بیدار بشم تو یه موقعیت بهتر...شبخیر


پ.ن:لو بص بعینی مره بس هیحس قوام بشوقی لیه

لو بص بعینی مره بس هیحس بانی دایبه فیه

گریز

نُخست

دیر زمانی در او نگریستم

چندان که چون نظر از وی بازگرفتم

در پیرامونِ من

همه چیزی

به هیأتِ او درآمده بود.

آنگاه دانستم که مرا دیگر

از او

گریز نیست..... شاملو 

داداش کوچیکه

امدن کوچیکترین آدم جدید یا حتی قدیمی ک میخاد چند روز خونمون بمونه آرامش و برنامه ریزیامو بهم میزنه ...داداش کوچولو امده ک یه هفته بمونه ...البته کوچولو ک میگم از اونیکی داداشم کوچیکتر وگرنه از من خیلیم بزرگتر خخخخخخخ‌‌.‌‌..و تخصص عجیبی تو اذیت کردن من داره به ویژه وقتی با داداش بزرگه دست تو دستم هم میذارن...




یه مدته تو این فکرم حالا ک وقتم آزادتره بعد تموم شدن این دوره باشگام برم شنا ....تو آب بودن آرامش بهم میده..‌




بعضیا دلیل نفس کشیدنن




پ.ن:آبانا و دکتر ربولی رفیقای چند ساله من هر جا هستین خیلی مراقب خودتون و ماداری گلتون باشین از خدا شفا همه مریضا همچنین مادرای گل شما رو میخام 

من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود

رمز

رمز پروتال دانشگاهمو یادم رفته :/